تا نباشد این جدایی ها، نداند قدر یاران را / کویر خشک می داند، بهای قطره باران را…
.
.
.
جداکه شدیم هر دو به یک احساس رسیدم
تو به فراغت من به فراقت . . .
یک حرف تفاوت که چیز زیادی نیست . . .
بدون اینکه “مار” ی در کار باشد
مزه ی “زهرمار” را میچشم وقتی نیستی…
.
.
.
حافظ هم از من کلافه است !
بس که ، آمدنت را فال گرفتم !
جدا مانـدن از کسی که دوستش داری
فرقی با مـردن ندارد
پس عمـری که بی تو میگذرد
مرگـیست به نام زندگی
.
.
.
ندارم لحظه ای از تو رهایی / امان از عشق و این رهایی
تمام ترس من ناگفته پیداست / مبادا بین ما افتد جدایی . . .
.
.
.
رفت و دیگر ندارمش
تقصیر خودم بود
ته این همه شعر که برایش نوشتم
نقطه نگذاشتم(.)
بقیه در ادامه مطالب....
چشمامو وقف تــو کردم ،
دل به خلوت تــــو بستم ،
هم ترانه پس کجایی ؟!
من که مردم از جدایـی ،
دل شکسته و غــریبم ،
جون میدم اگـــه نیایی…
.
.
.
در یکـ لحظه تمام شد
( او رفتـــــ) …
دو کلمه ای که معنای زندگی ام را برای همیشه تغییر داد . . .
.
.
.
خدا خیــــر بدهد این کفشهای بنـــــد دار را!
که رفتنت را دقیقــــه ای به تاخیـر می اندازنـد…
.
.
.
رفتنت آغاز ویرانیست حرفش را نزن / ابتدای یک پشیمانیست حرفش را نزن
گفته بودی چشم بردارم از چشمان تو / چشمهایم بی تو بارانیست حرفش را نزن
.
.
.
حالا که رفته ای غمگینم
به سراغ حافظ می روم همین را می گوید:
برود از دل ِ من
وز دل ِ من آن نرود
.
.
.
آخرین بـاری کـه از تـه دل بـرای رفـتـنـت گـــــریـه کــردم
گـفـتـی: تـمـامـش کـن . . .
از آن روز بـه احـتـرامـت چـنـان از تـه دل مـی خـنـدم
کـه گــاهــی فــرامــوشـــم مـــیـشــود کـه
رفــــتــــه ای …
.
.
.
جدایی درد بی درمان عشق است
جدایی حرف بی پایان عشق است
جدایی قصه های تلخ دارد
جدایی ناله های سخت دارد
جدایی شاه بی پایان عشق است
جدایی راز بی پایان عشق است
جدایی گریه و فریاد دارد
جدایی مرگ دارد درد دارد
خدایا دور کن درد جدایی
که بی زارم دگر از آشنایی