گاهی وقتا دلم میخواد یکی ازم اجازه بخواد
که بیاد تو تنهاییم …. و من اجازه ندم !
و اون بی تفاوت به مخالفتم بیاد تو و آروم بغلم کنه و بگه
مگه من مردم که تنها بمونی … !
.
.
.
یک قطره از مهربانی تو
میتواند تمام فضای تنهاییم را پر کند ….
فقط یک قطره ….
.
.
.
یک دریا اشک برای ریختن دارم …
یک دل گرفته …
یک زندگی پر از خالی …
من سرشارم از تنهایی …
.
.
.
در دفتر خاطراتم نوشتم : عشق زیباست
معلم دفتر را دید و گفت : این رویاست !
گفتم : معلم تو از عشق چیزی میدانی ؟
گفت : در عالم عشق ، عاشق همیشه تنهاست
.
.
.
جان غمگین ، تن سوزان ، دل شیدا دارم
آنچه شایسته عشق است مهیا دارم
سوزدل ، خون جگر ، آتش غم ، درد فراق
چه بلاها که ز عشقت من تنها دارم
.
.
.
روزگاری جاده ای بودم غرق تردد
جاده ای که از رفت و آمد لحظه ای خالی نمی شد
من که بسیار غریبان را به آبادی رساندم
عاقبت خود ماندم و ویرانه و تنهایی خود
بقیه در ادامه مطالب...
آشیان کهن را خبری از دل تنهایم نیست…
درد دل با که بگویم که کسی یادم نیست…
.
.
.
امشب برای گریه ام یک شانه می خواهم که نیست
در این خرابات جهان یک خانه می خواهم که نیست
در غربت چشمان تو ، تنهاییم آواره شد
در وصف این نامردمان یک واژه می خواهم که نیست
.
.
.
راضیم به خوشبختیت حالا با هر کی باشه
گرچه دل من تنها شده ، ولی یاد تو همیشه باهاشه
.
.
.
من چه تنها و غریبم بی تو در دریای هستی
ساحلم شو غرق گشتم بی تو در شبهای مستی
.
.
.
یکی تنهاست ، تنها اومده ، تنها مونده ، تنها یه آرزو داره که تو تنهاش نذاری
.
.
.
مثل آتیش توی صحرا …… یا که طوفان توی دریا
مثل ظلمت توی شب ها…..جون به لب موندم و تنها
.
.
.
در کنار تب تنهایی من ، یاد تو مرهم بالین من است
.
.
.
اگه می دونستی چقدر تنهام ، همیشه برام اشک می ریختی
اگه می دونستی همیشه اشک می ریزم ، هیچوقت تنهام نمی ذاشتی
.
.
.
به همان قدر که چشم تو پر از زیبایی است
بی تو دنیای من ای دوست پر از تنهایی است
.
.
.
آنگاه که تنهایی تو را می آزرد
به یاد آور که خدا بهترین های عالم را تنها آفریده است
.
.
.
شب من پنجره ای بی فردا
روز من قصه ی تنهایی ما
مانده بر خاک و اسیر ساحل
ماهی ام ، ماهی دور از دریا
.
.
.
هر که در سینه دلی داشت به دلداری داد
دل نفرین شده ی ماست که تنهاست هنوز
.
.
.
هیچ کس ویرانیم را حس نکرد/ وسعت تنهائیم را حس نکرد
در میان خنده های تلخ من / گریه پنهانیم را حس نکرد
در هجوم لحظه های بی کسی / درد بی کس ماندنم را حس نکرد
آن که با آغاز من مانوس بود / لحظه پایانیم را حس نکرد