loading...
دنیای پیامک
علیرضا بازدید : 185 جمعه 25 مرداد 1392 نظرات (0)

 

داستان (خرید کمربند)

کیف مدرسه را با عجله گوشه ای پرتاب کرد و بی درنگ به سمت قلک کوچکی که روی تاقچه بود ، رفت .

همه خستگی روزش را بر سر قلک بیچاره خالی کرد . پولهای خرد را که هنوز با تکه های قلک قاطی بود در جیبش ریخت و با سرعت از خانه خارج شد .

وارد مغازه شد . با ذوق گفت : ببخشید آقا ! یه کمربند می خواستم . آخه ، آخه فردا تولد پدرم هست … .

- به به . مبارک باشه . چه جوری باشه ؟ چرم یا معمولی ، مشکی یا قهوه ای ، …

پسرک چند لحظه به فکر فرو رفت .

- فرقی نداره . فقط … ، فقط دردش کم باشه !

 

بقیه داستان ها در ادامه مظالب....

 

علیرضا بازدید : 257 جمعه 25 مرداد 1392 نظرات (0)

 

داستان آموزنده ” نیروی باور و تلقین “

در یک باشگاه بدنسازی پس از اضافه کردن ۵ کیلوگرم به رکورد قبلی ورزشکاری از وی خواستند که رکورد جدیدی برای خود ثبت کند. اما او موفق به این کار نشد. پس از او خواستند وزنه ای که ۵ کیلوگرم از رکوردش کمتر است را امتحان کند. این دفعه او براحتی وزنه را بلند کرد. این مسئله برای ورزشکار جوان و دوستانش امری کاملا طبیعی به نظر می رسید اما برای طراحان…

این آزمایش جالب و هیجان انگیز بود چرا که آنها اطلاعات غلط به وزنه بردار داده بودند. او در مرحله اول از عهده بلند کردن وزنه ای برنیامده بود که در واقع ۵ کیلوگرم از رکوردش کمتر بود و در حرکت دوم ناخودآگاه موفق به بهبود رکوردش به میزان ۵ کیلوگرم شده بود. او در حالی و با این «باور» وزنه را بلند کرده بود که خود را قادر به انجام آن می دانست.
هر فردی خود را ارزیابی می کند و این برآورد مشخص خواهد ساخت که او چه خواهد شد. شما نمی توانید بیش از آن چیزی بشوید که باور دارید «هستید». اما بیش از آنچه باور دارید «می توانید» انجام دهید.

ادامه داستان ها در بقیه مطالب.....


علیرضا بازدید : 177 شنبه 12 مرداد 1392 نظرات (0)

جینی دختر زیبا و باهوش پنج ساله ای بود…

یک روز که همراه مادرش برای خرید به فروشگاه رفته بود، چشمش به یک گردن بند مروارید بدلی افتاد که قیمتش ۱۰/۵ دلار بود، دلش بسیار آن گردن بند را می خواست. پس پیش مادرش رفت و از مادرش خواهش کرد که آن گردن بند را برایش بخرد.
مادرش گفت : ” خوب! این گردن بند قشنگیه، اما قیمتش زیاده ، خوب چه کار می توانیم بکنیم!
من این گردن بند را برات می خرم اما شرط داره، وقتی به خانه رسیدیم، یک لیست مرتب از کارها که می توانی انجام شان بدهی رو بهت می دم و با انجام آن کارها می توانی پول گردن بندت رو بپردازی و البته مادر کلانت هم برای تولدت چند دلار تحفه می ده و این می تونه کمکت کنه. “

 

بقیه در ادامه مطالب....


 

علیرضا بازدید : 180 چهارشنبه 09 مرداد 1392 نظرات (0)

“یه مشت نمک”
روزی شاگرد یه راهب پیر هندو از او خواست که واسش یه درس بیاد موندی بده . راهب از شاگردش خواست کیسه نمک رو بیاره پیشش ، بعد یه مشت از اون نمک رو داخل لیوان نیمه پری ریخت و از او خواست اون آب رو سر بکشه . شاگرد فقط تونست یه جرعه کوچک از آب داخل لیوان رو بخوره  ، اونم بزحمت .
استادپرسید : ” مزه اش چطور بود ؟ ”
شاگردپاسخ داد : ” بد جوری شور و تنده ، اصلا نمیشه خوردش ”
پیرهندواز شاگردش خواست یه مشت نمک برداره و اونو همراهی کنه  .
رفتند تا رسیدن کنار دریاچه . استاد از او خواست تا  نمکها  رو داخل دریاچه بریزه ، بعد یه لیوان آب از دریاچه برداشت و داد دست شاگرد و ازش خواست اونو بنوشه .  شاگرد براحتی تمام آب داخل لیوان رو سر کشید .
استاداینبارهم از او مزه  آب داخل لیوان رو پرسید. شاگرد پاسخ داد : ” کاملا معمولی بود . ”
پیرهندو گفت : ” رنجها و سختیهائی که انسان در طول زندگی با آنها روبرو میشه همچون یه مشت نمکه  و اما این روح و قدرت پذیرش انسانه که هر چه بزرگتر و وسیعتر بشه ،  میتونه بار اون همه رنج و اندوه  رو براحتی تحمل کنه ، بنابراین سعی کن یه دریا باشی تا یه لیوان آب .”

 

بقیه داستان ها در ادامه مطالب....

 

 

علیرضا بازدید : 216 چهارشنبه 09 مرداد 1392 نظرات (0)

هوا سرد است.بسیار سرد.اما در اردوگاه کار اجباری نازی ها در سال ۱۹۴۲چنین روز تاریک زمستانی با روزهای دیگر تفاوتی ندارد.با لباس های کهنه و نازک ایستاده ام و می لرزم.نمی توانم باور کنم که چنین کابوسی در حال وقوع است.من فقط یک پسر کم سن و سال هستم.باید با دوستانم بازی می کردم،به مدرسه می رفتم،به فکر آینده می بودم که بزرگ شده و تشکیل خانواده دهم،من برای خودم خانواده داشتم.اما تمام این رویاها مخصوص انسان های زنده است که من قرار نیست جزء آن ها باشم.من تقریبا مرده ام.یعنی از وقتی که از خانه ام دور شده و همراه با هزاران اسیر دیگر به این جا آورده شده ام،مرده ام.آیا فردا هنوز زنده خواهم بود؟آیا امشب مرا به اتاق گاز می برند؟
کنار حصاری از سیم های خاردار جلو و عقب می رفتم تا بدن ضعیف و لاغر خود را گرم نگه دارم.گرسنه هستم.اما تا آن جایی که یاد دارم همواره گرسنه بوده ام.غذاهای خوشمزه یک رویا شده اند.هر روز که زندانیان بیش تری ناپدید می شوند و گذشته های خوب همانند یک خواب یا رویای شیرین به نظر می رسند،من بیش از پیش در یأس و ناامیدی فرو می روم.

 

بقیه در ادامه مطالب....

 

علیرضا بازدید : 172 شنبه 05 مرداد 1392 نظرات (0)

جنایت کاری که یک آدم را کشته بود، در حال فرار و آوارگی

با لباس ژنده و پرگرد و خاک و دست و صورت کثیف،

خسته و کوفته ، به یک دهکده رسید.

چند روزی چیزی نخورده و بسیار گرسنه بود. او جلوی مغازه میوه فروشی ایستاد

و به پرتقال های بزرگ و تازه خیره شد. اما بی پول بود.

بخاطر همین دو دل بود که پرتقال را به زور از میوه فروش بگیرد یا آن را گدائی کند.

دستش توی جیبش تیغه چاقو را لمس می کرد که به یکباره

پرتقالی را جلوی چمشش دید. بی اختیار چاقو را در جیب خود رها کرد و….

پرتقال را از دست مرد میوه فروش گرفت.

میوه فروش گفت : بخور نوش جانت ، پول نمی خواهم

سه روز بعد آدمکش فراری باز در جلو دکه میوه فروش ظاهر شد.

 

بقیه در ادامه مطالب....


 

علیرضا بازدید : 247 پنجشنبه 03 مرداد 1392 نظرات (0)

داستان عاشقانه غمگین و خواندنی

 

نشسته بودم رو نیم‌کتِ پارک، کلاغ‌ها را می‌شمردم تا بیاید. سنگ می‌انداختم بهشان. می‌پریدند، دورتر می‌نشستند. کمی بعد دوباره برمی‌گشتند، جلوم رژه می‌رفتند. ساعت از وقتِ قرار گذشت. نیامد. نگران، کلافه، عصبی‌ شدم. شاخه‌گلی که دستم بود سَرْ خَم کرده داشت می‌پژمرد.
طاقتم طاق شد. از جام بلند شدم ناراحتیم را خالی کردم سرِ کلاغ‌ها.
گل را هم انداختم زمین، پاسارَش کردم. گَند زدم بهش. گل‌برگ‌هاش کَنده، پخش، لهیده شد. بعد، یقه‌ی پالتوم را دادم بالا، دست‌هام را کردم تو جیب‌هاش، راهم را کشیدم رفتم. نرسیده به درِ پارک، صِداش از پشتِ سر آمد.
صدای تندِ قدم‌هاش و صِدای نَفَس نَفَس‌هاش هم.

 

بقیه در ادامه مطالب....

 

 

علیرضا بازدید : 209 پنجشنبه 03 مرداد 1392 نظرات (0)

در یک شب سرد زمستانی یک زوج سالمند وارد رستوران بزرگی شدند. آنها در میان زوجهای جوانی که در آنجا حضور داشتند بسیار جلب توجه می کردند. بسیاری از آنان، زوج سالخورده را تحسین می کردند و به راحتی می شد فکرشان را از نگاهشان خواند: «نگاه کنید، این دو نفر عمری است که در کنار یکدیگر زندگی می کنند و چقدر در کنار هم خوشبختند .»

 

پیرمرد برای سفارش غذا به طرف صندوق رفت. غذا سفارش داد ، پولش را پرداخت و غذا آماده شد. با سینی به طرف میزی که همسرش پشت آن نشسته بود رفت و رو به رویش نشست.یک ساندویچ همبرگر ، یک بشقاب سیب زمینی خلال شده و یک نوشابه در سینی بود.

پیرمرد همبرگر را از لای کاغذ در آورد و آن را با دقت به دو تکه ی مساوی تقسیم کرد.

سپس سیب زمینی ها را به دقت شمرد و تقسیم کرد.

 

بقیه در ادامه مطالب....

 

 

علیرضا بازدید : 201 چهارشنبه 02 مرداد 1392 نظرات (0)

داستان قشنگ

 

 

مرد دیر وقت،خسته ازکار به خانه برگشت ، دم در پسر ۵ساله اش را دید که در انتظار او بود:

سلام بابا!یک سوال از شما بپرسم؟

بله حتما چه سوالی؟

بابا !شما برای هرساعت کارچقدر پول میگیرید؟

مرد با ناراحتی پاسخ داد این به تو ارتباطی ندارد.چرا چنین سوالی می کنی؟

فقط می خواهم بدانم.

اگر باید بدانی بسیارخوب می گویم:۲۰ دلار!

 

پسرکوچک درحالی که سرش پائین بود آه کشید٬ بعد به مرد نگاه کرد و گفت:میشود به من ۱۰دلارقرض بدهید؟

 

بقیه در ادامه مطالب...


علیرضا بازدید : 213 چهارشنبه 02 مرداد 1392 نظرات (0)

وقتی سر کلاس درس نشسته بودم تمام حواسم متوجه دختری بود که کنار دستم نشسته بود و اون منو “داداشی” صدا می کرد .
به اون خیره شده بودم و آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه . اما اون توجهی به این مساله نمیکرد .
آخر کلاس پیش من اومد و جزوه جلسه پیش رو خواست . من جزومو بهش دادم .بهم گفت:”متشکرم”.


میخوام بهش بگم ، میخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط “داداشی” باشم . من عاشقشم . اما… من خیلی خجالتی هستم ….. علتش رو نمیدونم .
تلفن زنگ زد .خودش بود . گریه می کرد. دوستش قلبش رو شکسته بود. از من خواست که برم پیشش. نمیخواست تنها باشه. من هم اینکار رو کردم. وقتی کنارش نشسته بودم. تمام فکرم متوجه اون چشمهای معصومش بود. آرزو میکردم که عشقش متعلق به من باشه. بعد از ۲ ساعت دیدن فیلم و خوردن ۳ بسته چیپس ، خواست بره که بخوابه ، به من نگاه کرد و گفت :”متشکرم ” .

 

بقیه در ادامه مطالب...


 

درباره ما
اس ام اس , پياک , پيامک قشنگ , پيامک زيبا , پيامک جديد , اس ام اس جديد , اس ام اس زيبا , جديد پيام , بيات و پيامک , پيامک هاي قشنگ , گلچين پيامک , بزرگترين مرجع پيامک ايران , پيامک ايران , پيامک اين , بهترين پيامک ها پيام هاي بسيار زيبا , new sms ,new sms 92 , new sms 2013, پيامک بامزه , پيام بامزه, اس ام اس بامزه, sms بامزه, smsبامزه,پیامک های جدید , اس ام اس های جالب , sms با حال , پیام جدید 92 , اسمس 2013 , مسیج توپ 92, اس خفن , اسمس های باحال , پیام های قشنگ , اس ام اس های قشنگ 92 , اس قشنگ92 , مسیج قشنگ , sms قشنگ , اسمس توپ , پیامک توپ, پیام توپ , مسیج توپ , پيامک ايراني , پيامک خارجي , پيامک خشنگ , پيامک همه جايي , پيامک خارجکي , پيامک خارجي , پيامک بسيار زيبا و دل نشين , اس تي آر پيامک , اس تي آر اس ام اس , اس ام اس ايراني , اس ام اس خارجي , اس هاي ججديد روز , اس ام اس همه , اس ام هايهمه نوعه , sms , free sms , funny sms , s m s, nhkg,n sm ihd [ndn , hs hl hs ihd [ndn , \dhl; ihd [ndn , nhkg,n \dhl; ihd [ndn , \dhl; v,c nkdh , hs hl ihs ihd cdfh , hs hl hs ihd cdfh , hs hl hs ihd rak' , hs hl; hs [ndn ,اس ام اس هاي جديد روز , پياک خانه , پيام هاي جديد , دانلود پيام , دانلود پيامک , دانل, دانلود اس ام اس , دانلود اس ام اس پيامک هاي بسيار زيبا براي شما , موبايل پيامک , پيامک براي اس ام اس , پيامک براي ارسال , پيامک براي موبايل , پيامک ناز , ناز پيامک , \dhhl; ihd rak' , \dhl; ihd rak' , , dhl; ihd cdfh , \dhl; ihd [ndn , اس, پيامک هاي قشنگ , پيامک هاي زيبا , پيامک هاي جديد , اس ام اس هاي قشنگ , اس ام اس هاي زيبا, اس ام اس هاي 92 , \dhl; ihd rak' , \dhl; ihd 92 ,پيامک هاي 92 , پيامک 92 , اس ام اس 92 , msm92, sms92,sms 92
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 614
  • کل نظرات : 7
  • افراد آنلاین : 179
  • تعداد اعضا : 4
  • آی پی امروز : 387
  • آی پی دیروز : 61
  • بازدید امروز : 1,278
  • باردید دیروز : 235
  • گوگل امروز : 2
  • گوگل دیروز : 14
  • بازدید هفته : 1,278
  • بازدید ماه : 2,674
  • بازدید سال : 50,956
  • بازدید کلی : 681,234