منو کشتی ٬منوکشتی٬ منو قلبمو سوزوندی
رفتی و رو همه حرفات خیلی راحت پا گذاشتی
خودت اما خوب میدونی منو با راز نگاهت
توی این شهر غریب رفتی و تنها گذاشتی
رفتی و ازم گرفتی همه ی دارو ندارم
به جز اندوه و غم و غم دیگه چیزی جا نذاشتی
رفتی و حتی نگفتی یه کلام خدا نگهدار
حتی یه بوس کوچولو روی گونه هام نذاشتی
می روم اما بدان یک سنگ هم خواهد شکست
آنچـــــنان که تارو پود قلب من از هــــم گسست
می روم با زخم هـــــایی مانده از یک سال سرد
آن همه برفی که آمـــــد آشـــــــیانم را شکست
می روم اما نگویــــــــی بی وفــــــا بود و نمــــاند
از هجوم سایه هــــا دیگر نگــــــاهم خسته است
راســــــتی : یادت بمــــــــاند از گـناه چشم تو
تاول غــــــربت به روی باغ احســــــاسم نشست
طـــــــرح ویران کـــردنم اما عجیب و ســــــاده بود
روی جلد خاطــــراتم دست طوفــــــان نقش بست
سنی ندارم
اما کمرم خم شده.
نه بر اثر پیری.
به دنبال لقمه نانی.
بار می کشم بر دوش،
و خم می شوم
در برابر صاحبان سرمایه.
اختیار خوابم را دارند.
اختیار بدنم را دارند.
و من ذره ذره
وجودم را،
می فروشم به لقمه ای نان
تا گرسنگی را مغلوب شوم.
روح دریا ازعطش برروی خاک افتاده است
خون سبزلاله در رگ های تاک افتاده است
درضمیر آسمان پیچیده بوی التجا
شبنم ازچشم شقایق های پاک افتاده است
هرنفس ازنبض خاکی لاله می آید برون
هرطرف جسم شهیدی چاک چاک افتاده است
جامه ی سرخ شهادت برسر سرنیزه ها
تا بپوشد جامه ی عزت هلاک افتاده است
درترازعاشقی روزی که پایانش نبود
عشق ورزی با گل زهرا ملا ک افتاده است
این روزها به جای" شرافت" از انسان ها فقط" شر" و " آفت" می بینی
بقیه در ادامه مطالب....