يـــــازده بار شــمرديم ولــي باز كــــم است
اين همه آب كه جاريست نه اقيانوس است
عرق شرم زمين است كه سـرباز كم است
---------------------------------
كه باشد مرا روزي از تو جدايي
بلي هر چه خواهد رسيدن به مردم
بر آن دل دهد هر زماني گوايي
خواهي اگر ز بي ادبان يابي ايمني
با كم ز خويش هر كه نشيند به دوستي
با عز و حرمت خود خيزد به دشمني
باز اي سپيده شب هجران نيامدي
شمعم شكفته بود كه خندد بروي تو
افسوس اي شكوفه خندان نيامدي
غنچــــــه بيباد صبا، گــــــل بي بهــــــــار آوردهاي
باغبــــــانان تــــــو را امسال، سال خــــــرمي ست
زين همــــايون ميوه، کز هــــــــر شاخسار آوردهاي
-------------------------------
غنچهاي زين شاخه، ما را زيب دست و دامن است
همتي اي خواهـــران، تا فــــرصت کوشـيـدن است
پستي نسوان ايــــران، جمـــــله از بيدانشيست
مــــــرد يا زن، بــرتـــــــري و رتبت از دانستن است
-----------------------------
زن ز تحصيل هنـــــــــر شد شهره در هـر کشوري
بــــرنکرد از ما کسي زين خوابِ بيـــــــداري سري
از چــــه نسوان از حقوق خويشتن بي بهـــــــرهاند
نام اين قـــوم از چـــه، دور افتاده از هــــر دفتـــري
-----------------------------
بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق دیوانه که بودم
-------------------------------
دگر ره شب آمد تا جهاني سيا كند
جهاني سياهي با دلم تا چها كند
بيامد كه باز آن تيره مفرش بگسترد
همان گوهر آجين خيمه اش را به پا كند
يار باز آمد و غـم رفـت و دل آرام گـرفت
بخـت خـنديد و لـبم از لب او کام گـرفت
آن سيه پـوش چو از پـرده شب رخ بـنمود
جان من روشني از تـيرگـي شام گـرفت
------------------------------------
ماهم آمد به در خانه و در خانه نبودم
خانه گویی به سرم ریخت چو این قصه شنودم
آنکه میخواست به رویم در دولت بگشاید
با که گویم که در خانه به رویش نگشودم
-------------------------------------
برو ای ترک که ترک تو ستمگر کردم
حیف از آن عمر که در پای تو من سر کردم
عهد و پیمان تو با ما و وفا با دگران
ساده دل من که قسمهای تو باور کردم
-----------------------------------
شاد زی با سیاه چشمان شاد
که جهان نیست جز فسانه و باد
ز آمده شادمان بباید بود
وز گذشته نکرد باید یاد
---------------------------------
چو شوم خاك رهش دامن بيفشاند ز من
ور بگويم دل بگردان رو بگرداند زمن
روي رنگين را به هركس مي نمايد همچو گل
ور بگويم باز پوشان باز پوشاند زمن
ای دیر بدست آمده بس زود برفتی
آتش زدی اندر من و چون دود برفتی
چون آرزوی تنگدلان دیر رسیدی
چون دوستی سنگدلان زود برفتی
----------------------------
ای چشم خرد به کار بینا باش
ای بازوی معرفت توانا باش
ای تیغ هنر برهنه پیکر شو
وی پای شکوه پهنه پیما باش
--------------------------
سزای چون تو گلی گر چه نیست خانه ما
بیا چو بوی گل امشب به آشیانه ما
تو ای ستاره خندان کجا خبر داری؟
زناله سحر و گریه شبانه ما
----------------------------
لاله دیدم روی زیبای توام آمد به یاد
شعله دیدم سرکشی های توام آمد به یاد
سوسن و گل آسمانی مجلسی آراستند
روی و موی مجلس آرای توام آمد به یاد
-----------------------------
نوبهار آمد و چون عهد بتان توبه شكست
فصل گل دامن ساقي نتوان داد ز دست
كاسه و كوزه تقوي كه نمودند درست
ديدم آن كاسه به سنگ آمد و آن كوزه شكست
بر مرغزارِ ديلم و طرفِ سپيد رود
كز سبزه و بنفشه و گل هايِ رنگ رنگ
گويي بهشت آمده از آسمان فرود
كي بوده اي نهفته كه پيدا كنم تو را؟
غيبت نكرده اي كه شوَم طالب حضور
پنهان نگشته اي كه هويدا كنم تو را
كه چون آتش از سوختن زيستم من
نه شادم نه محزون نه خاكم نه گردون
نه لفظم نه مضمون چه معنيستم من؟
بر من منگر تاب نگاه تو ندارم
بر من منگر زانکه به جز تلخی اندوه
در خاطر از آن چشم سیاه تو ندارم
در دل دوست به هر حيله رهي بايد كرد
منظر ديده قدمگاهِ گدايان شده است
كاخ دل در خور اورنگ شهي يابد كرد